ir a principal |
Ir a lateral
بسترتاریخی آزادی عقیده،
چالش های دیروز،
پرسش های امروز
آزادى عقيده، براى انسان امروز، يك معماى حل شده، و از حقوق مسلّم بشر است كه اسناد بينالمللى حقوقى، بر آن گواهى مىدهد. از ويژگىهاى دنياى مدرن، آن است كه حق انسان را براى قبول يا انكار هر عقيده و اظهار آن، به رسميت مىشناسد و عقيده و مذهب را خارج از حيطه دخالت دولت مىداند.
تاريخ جوامع مختلف بشرى، تا پيش از قرن اخير، حكايت از چالشهاى فراوان و درگيرىهاى دشوار در اين باره دارد و بهويژه در اروپا فجايع فراوانى به نام دين، از سوى كليسا انجام گرفته است؛[1] مثلاً توركمارا، رئيس محكمه تفتيش عقايد اسپانيا به علت آنكه شش هزار تن را به آتش عقوبت و به جرم الحاد از بين برد، مورد تقدير پاپ قرار گرفت. حتى فرقهاى كه مىكوشيد ترجمه كتاب مقدس را منتشر سازد، بارها در معرض تكفير و تعقيب كليسا قرار گرفت.
در آغاز، كليسا مىخواست با جريانات انحرافى مقابله كند؛ ولى بعداً به مصادره اموال و سپس در صدد جستوجو از ملحدان برآمد. در سال 1229 ميلادى مقرر شد كه در قلمرو هر كشيش، كميسيونى مركّب از يك كشيش و دو يا سه نفر غير روحانى، همه مخفىگاهها را شناسايى و ملحدان را به اسقف معرفى كنند. در اوايل سال 1239 به حكم دادگاه تفتيش عقايد، پنجاه نفر از ملحدان، زنده به آتش افكنده شده و يا زنده به گور شدند. حتى براى مردگان مشكوك به الحاد هم، دادگاه تشكيل مىشد و جسد مرده را از خاك بيرون مىكشيدند و مىسوزاندند و سپس استخوانهارا در زنبيلى گذاشته، در شهر مىگرداندند و جارچىها مردم را از چنان سرنوشتى، برحذر مىداشتند.[2] عملكرد كليسا نه فقط بر اعتبار و حيثيت دين، صدمه فراوانى وارد كرد و مردم را به دين، سخت بىاعتقاد ساخت، بلكه بر تفكر علمى نيز خسارتهاى فراوانى زد و حتى در قرن شانزدهم و هفدهم ميلادى هم دانشمندان بإ؛ ّّ فشارهاى بسيارى روبهرو بودند و در اثر آن، طى قرنهاى بعد، گريز از مذهب و گرايش به مادىگرى، رواج يافت. راسل، كه خود از اين افراد است، مىگويد:
فيلسوف بزرگ ايتاليايى، جرد انوبرونو در 347 سال پيش به آتش سوخت. سيزده سال بعد از آن، منجم و فيزيكدان مشهور ايتاليايى، گاليله را پاپ روم، مرتد و ملحد خواند؛ براى اينكه مىگفت: آنچه ارسطو در خصوص سيارات سبع گفته است، صحيح نيست و حق با كوپرنيك است. بوفن، از علماى طبيعى فرانسه، به اين عقيده رسيده بود كه كوهها و درههاى روى زمين حادث است و قديم نيست؛ يعنى از ابتداى خلقت عالم وجود نداشته است. اونيورسيته سربن او را مجبور كرد كه اين عقيده را ترك كرده، ضد آن را بگويد.[3]
هر چند تحولات فرهنگى اروپا، به اين وضع پايان داد و قدرت را از كليسا سلب كرد، ولى ارباب كليسا تا مدتها در برابر آزادى عقيده مقاومت مىكردند و حاضر به قبول و تأييد آن نبودند. انقلاب كبير فرانسه در سال 1789، آزادى عقيده را رسماً اعلام كرد؛ ولى كليسا به مخالفت با آن برخاست و در سال 1832 پاپ گريگوار شانزدهم، طى بيانيهاى به آزادى نشر عقايد مذهبى اعتراض كرد.
اعلاميه حقوق بشر و شهروند فرانسه در سال 1789، بر آزادى مذهبى تصريح و تأكيد كرد؛ ولى پاپ پل ششم، طى پيامى در دهم مارس سال 1791 آزادى مذهبى را «حقوق وحشتناك» توصيف كرد و كاردينال پى، اسقف پواتيه، در سال 1853 به ناپلئون سوم نوشت :
متأسفم كه دولت شما همچنان از اعلاميه حقوق بشر الهام مىگيرد كه چيزى جز نفى حقوق خدا را در بر ندارد.
ولى سرانجام، كليسا تسليم شد و در سال 1963، ژان پل بيست و ششم، رسماً آن را پذيرفت و انجمن روحانيون واتيكان نيز اين امر را به رسميت شناخت كه:
انسان حق آزادى مذهبى دارد... بهطورى كه در امر مذهب، هيچ كس نبايد بر خلاف وجدانش وادار به انجام كارى گردد يا از انجام كارى باز داشته[4] شود.
نمىتوان ناديده گرفت كه خشونتهاى كليسايى و اقدامات تحميلگرانه آن، اروپاييان را پس از رنسانس، به عكسالعملهاى افراطى واداشت و آزادى را بهانهاى براى ورود به حيطه اقدامات غيرعقلانى و مرزشكنى ساخت. هنگامى كه روبسپير، رهبر انقلاب فرانسه، همگام نزديك خود، رولاند دولاپالتيه را به مرگ محكوم كرد و او را به نام آزادى و براى آزادى، به پاى گيوتين فرستاد، رولاند فرياد برآورد: «اى آزادى! چه جنايتها كه به نام تو نمىشود!».
کارنامه مسلمانان
مسلمانان در تاريخ خود، فراز و فرودهاى فراوانى را در مسير آزادى عقيده، پشت سر گذاشتهاند و نمىتوان همه مقاطع حيات فرهنگى آنان را يكسان دانست، هر چند كه در مقايسه با پيروان اديان ديگر، امتياز بيشترى كسب كردهاند.[5] جان ديون پورت، پس از اشاره به شكنجهها و قتلهايى كه به نام دين انجام گرفته، مىگويد:
با كمال اطمينان بايد اعتراف شود كه چنان جنگهاى مهيب و فجيع و بلكه يك رشته جنگهاى متوالى دينى، براى چهارده قرن، جز ميان مسيحيان در جاى ديگر وجود نداشت و هيچگاه مللى كه داغ باطله كفر بر آنها زده شده است، يك قطره خون به بهانه دين و به دليل مذهب نريختهاند.[6]
وى اذعان دارد كه گرويدن ميليونها آفريقايى و آسيايى به اسلام، معمولاً بر مبناى رغبت و ميل، و نه اكراه و اجبار بوده است. گوستاولوبون نيز اين سخن را مىپسندد و مىپذيرد كه:
براى پيروان مسيح، فوقالعاده تأسفآور است كه تساهل مذهبى (احترام به مذهب ديگران و عدم اجبار به پذيرش مذهب خود) را كه در همه اقوام، جزء قانون مروت شمرده مىشود، مسلمانان به آنان آموختهاند[7]
اگر ملاك داورى در اين زمينه، دوران تأسيس دولت اسلامى و گسترش آن قرار گيرد، بدون شك، سيره و روش مسلمانان، الگويى براى همه ملل شمرده مىشود. فرمان رسول اكرم9 به برخى از فرمانروايانى كه به يمن اعزام كردند، اين بود كه اگر يهوديان و نصرانيان بخواهند بر آيين خود باقى بمانند، آنان را آزاد گذاشته و بر پذيرش اسلام مجبور نسازيد و در قبال پرداخت جزيه، ايشان را در پناه امنيت دولت اسلامى قرار دهيد.[8]
همچنين آن حضرت به مردم يمن اين نكته را اعلام كردند كه يهوديان و مسيحيان، براى دست برداشتن از دين خود، نبايد تحت فشار قرار گيرند.[9]
دستورالعمل پيامبر اسلام به فرمانروايان خود، آن بود كه هر كس مسلمان شود، حقوق و وظايف مسلمانان را خواهد داشت و هر كس از پيروان اديان، بر آيين خود پايدار ماند، با فشار و مضيقه مواجه نمىشود و هر فرد بالغ، به قدر وسع خويش، جزيه مىپردازد.[10]
از جمله مواد توافقنامه پيامبر با قريش، در جريان حديبيه، آن بود كه همگان از آزادى دينى برخوردار باشند و هيچ كس در مورد دين خود، با اكراه و اجبار روبهرو نشود.[11]
رسول اكرم در يك سند رسمى، به علماى مسيحى نجران متعهد شدند كه پايگاههاى مذهبى آنان در اختيارشان خواهد بود و همه اسقفها و كاهنان و راهبان و پيروانشان، درموقعيت خود، از امنيت برخوردار خواهند بود و بر رياست و رهبرى آنان تعرضى نخواهدشد.[12]
پس از رحلت رسول اكرم نيز آموزههاى نبوى در مسلمانان رسوخ داشت و همان سيره را ادامه دادند؛[13] مثلاً پس از فتح فلسطين، ساكنان آن ديار از مسلمانان تقاضا كردند كه خليفه دوم، شخصاً براى امضاى قرارداد بدانجا كوچ كند. خليفه در قرارداد با آنان به اصل «عدم اكراه در دين» تصريح كرد: «و لا يكرهون على دينهم.»[14] و بدين وسيله، مسيحيان را در انتخاب دين جديد، كاملاً آزاد گذارد.
اگر اين رويه، با روش رفتار متقابل مسيحيان، به هنگام ورود به بيتالمقدس مقايسه شود كه چگونه به قتلعام مسلمانان مبادرت كردند،[15]به خوبى آشكار مىشود كه تجربههاى تاريخى در اسلام با مسيحيت، از چه تفاوت عميقى برخوردار است. به قول يكى از متفكران غربى، همزيستى مسلمانان با پيروان اديان ديگر، و روح تسامح در رفتار با آنان، براى اروپاييان آن زمان، ناشناخته بود.[16]
سماحت مسلمانان با پيروان اديان ديگر، چنان بود كه يهوديان زندگى در قلمرو اسلام را بر سكونت در قلمرو مسيحيت ترجيح مىدادند و نصاراى شرق (نسطوريان، يعقوبيان و...) در قلمرو اسلام، بيشتر از روم آسايش داشتند و حتى جزيهاى كه مجوسيان به مسلمانان مىپرداختند، به مراتب، سبكتر و راحتتر از ماليات سرانهاى بود كه پيش از آن به حكومت خويش (ساسانيان) مىدادند.[17] از اين رو، غيرمسلمانانى مانند نصارايى كه در بيزانس به وسيله كليساى رسمى، مورد تعقيب قرار مىگرفتند، در قلمرو اسلام پناه مىجستند.[18]
البته در برابر اين جريان غالب در تاريخ مسلمانان، نمىتوان انكار كرد كه آنان نيز در برخى مقاطع، از تعاليم اساسى مكتب خويش فاصله گرفته و با روشهاى ناپسند، در درگيرىهاى فرقهاى وارد شدهاند. در تاريخ عباسيان و در اوج برخوردهاى نحلههاى مختلف كلامى، گاه چنين رفتارهايى از سوى فرمانروايانى كه به نام دين، سلطه و اقتدار داشتند، ديده مىشود. «محنه» شيوهاى از تفتيش عقايد بود كه بايد آن را از نقاط تاريك در كارنامه خلفاى عباسى شمرد. مسائلى همچون حادث يا قديم بودن كلام خدا، چنان اهميت يافته بود كه محدثان و فقيهان، درباره آن، مورد تحقيق و آزمون قرار مىگرفتند و احمد بن حنبل كه طبق دستور معتصم عباسى، حاضر به عقبنشينى از موضع خود نبود، چندان تازيانه خورد كه بيهوش گرديد و به زندان افتاد.[19]
در ادوار بعد نيز بهطور نادر، مواردى از اين رويه، در گوشه و كنار جوامع اسلامى ديده مىشود و بهويژه، كسانى كه به تصوف يا فلسفه گرايش داشتهاند، بيشتر در معرض تكفير و تهديد قرار مىگرفتهاند. در اين زمينه، هر چند شكنجههايى از نوع رفتار قساوتآميز ارباب كليسا، در جوامع اسلامى بىسابقه است، ولى رفتارهاى خارج از قاعده را هم به طور كلى نمىتوان ناديده انگاشت.[20]
متأسفانه بزرگترين حكماى اسلامى، مانند ابنرشد، ابن سينا، سهروردى، خواجه نصيرالدين طوسى، ملاصدراى شيرازى و فيض كاشانى، از سوى جماعتى متحجر و كمخرد، به كفر و زندقه رمى شده و تكفير گرديدهاند. دسيسه مخالفان ابنرشد، موجب آن گرديد كه وى را تبعيدكرده و كتابهايش را به شعلههاى آتش افكنند[21] و بهمناسبت محاكمهاش منشورى در مبارزه با فلسفه صادر گرديد.[22] ابن سينا با اشاره به همين اتهامات مىگويد:
كفر چو منى گزاف و آسان نبود
محكمتر از ايمان من ايمان نبود
در دهر، يكى چو من و آن هم كافر؟
پس در همه دهر، يك مسلمان نبود
و خواجه نصير الدين طوسى، كه از طرف فردى بهنام نظام العلما تكفير شد، مىگويد:
نظام بى نظام ار كافرم خواند
چراغ كذب را نبود فروغى
مسلمان خوانمش زيرا كه نبود
دروغى را جوابى جز دروغى
در سده اخير نيز متحجران، اتهامات فراوانى را نصيب احياگران تفكر اسلامى و پيشوايان نهضت بيدارى، مانند سيد جمال الدين اسد آبادى، آخوند خراسانى و امام خمينى كردهاند.[23]
علامه طباطبائى كه خود از قربانيان جهل و عناد اين جماعت است، پس از بحث درباره آزادى انديشه و تفكر از نظر اسلام و مطرود بودن شيوه كليسا در تحميل عقيده بهوسيله شمشير و تازيانه و يا طرد و تكفير، مىگويد:
ولى متأسفانه ما مسلمانان، اين نعمت آزادى انديشه را همچون بسيارى از نعمتهاى ديگر الهى، از دست دادهايم و برخوردهاى كليسايى، بر جوامع ما حاكم شده است.[24] آيا شرمآور و شگفتآور نيست كه كار عدم تحمل و رفتارهاى دور از اخلاق و منطق، بدانجا برسد كه علامه طباطبائى «نسيم آزادى ليبرالى از غرب» را نعمتى براى جامعه اسلامى بشمارد كه در اثر آن، از فشار بر اهل معرفت كاسته شده است؟!
اين مشروطيت و آزادى و غربگرايى و بىدينى و لاابالىگرى، كه از جانب كفار براى ما سوغات آمده است، اين ثمره را داشت كه ديگر درويشكشى منسوخ شده و گفتار عرفانى و توحيدى، آزادى نسبى يافته است، و گرنه شما مىديديد امروز هم همان اتهامات و قتل و غارتها و به دار آويختنها براى سالكين راه خدا وجود داشت.[25]
نگاه بشرامروز
اقبال به آزادى و اعتنا به منزلت بىرقيب آن، از ويژگىهاى عصر ما است. بشر متجدد امروز، نمىخواهد شريك و بديلى براى آزادى بشناسد و شرك را در اين باب مجاز نمىداند. او بهويژه، در عقيده و انديشه مىخواهد بر مبناى اراده و خواست خويش انتخاب كند و تصميم بگيرد و هيچ چيز مزاحمتى برايش فراهم نياورد. در چارچوب تفكر ليبرالى، زندگى هر فرد، متعلق به خود او است و او حق دارد كه باورداشتن يا باورنداشتن به هر چيز را برگزيند وتجربهكند.
آزادى عقيده و انديشه، براى انسان عصر ما، چندان بديهى و واضح است كه آن را بىنياز از استدلال مىداند و در عين حال، اصول و مبانى معرفتىاش، كه شناخت يقينى را دست نايافتنى قرار داده و شك كردن در همه باورها را به رسميت شناخته، دفاع از آزادى عقيده را آسان كرده است. او خورشيد حقيقت را در پس باورهاى متنوع پنهان، و اديان و آيينها را روزنههايى بدان مىداند و از اين رو، ترجيح عقيدهاى خاص را غيرممكن مىشمارد و در نتيجه، بر اين باور است كه به همه با يك چشم بايد نگريست. بهعلاوه، چون اقتدار و اختيار حكومت، براى رفع تنگناهاى معيشتى و تأمين نيازهاى اوليه زندگى است، از اينرو، دولتها نبايد در عقايد انسانها دخالتى داشته باشند.
آزادى عقيده، در فرهنگ امروز غرب، متضمن اين پيامها است:
1. انسان برتر از عقيده است و هيچ عقيدهاى بر گوهر انسانى او صدمه نمىزند.
2. عقيده در تعيين حقوق انسانها دخالتى ندارد و هيچ عقيدهاى نه بر حقوق انسانها مىافزايد و نه از آن مىكاهد.
3. انسان براى داشتن عقيده دلخواه خود، حق دارد.
4. عقيده انسانها همچون شؤون ديگر آنان، از قبيل جان و مال، از احترام برخوردار است و نبايد موردتعرض قرار گيرد.
5. انسان در برابر هيچ عقيدهاى، تكليفِ قبول و التزام ندارد.
6. انسان براى نفى و انكار هر عقيده و آيينى مجاز است.
7. انسان براى رها كردن عقيده خويش و تغيير آن آزاد است.
8. به كودكان نبايد عقيده دينى خاصى را القا كرد.
9. نبايد عقيدهاى را آيينه حقيقت، و يا عقيدهاى را مخالفِ آن تلقى كرد.
10. حقيقت دينى و هدايت، اختصاص به پيروان يك آيين ندارد و همگان را به يك نسبت، در برمىگيرد. 11. آزادى عقيده، بدون آزادى براى ابراز و اظهار آن بىمعنا است.
12. انسان مىتواند عقيده خود را تبليغ و ترويج كند.
13. اعتبار هيچ عقيدهاى نيازمند دولت، نيست و دولت حق ابطال و نفى هيچ عقيدهاى راندارد.
14. دولت نبايد بر مبناى عقيده خاصى سياستهاى خود را تنظيم كند و عقايد ديگر را ناديده انگارد.
15. دولتها نبايد از عقيده و آيين ويژهاى حمايت كرده و براى پيروان آن، امتيازى در نظربگيرند.
16. دولت نمىتواند هيچ عقيدهاى را شرط يا مانعِ حقوق اجتماعى يا سمتهاى دولتى قرار دهد.
17. تفتيش عقايد، ممنوع است.
البته هر يك اين گزارهها را نمىتوان مورد اجماع و توافق انديشمندان در فرهنگ غرب دانست؛ ولى مىتوان گفت كه رأى غالب آنان در تأييد و حمايت از آن است؛ اما براى كسانى كه با اصول و مبانى چنين نگرشى به آزادى عقيده، مخالفند، بهويژه آنان كه فارغ از دغدغههاى دينى نيستند و ايمان خود به يك مكتب آسمانى را حفظ كرده و پاىبندى به شريعت الهى را راه نجات انسان و تأمين سعادت وى مىدانند، اين داورىها با ابهامات جدى روبهرو است و دستكم پرسشهاى فراوانى درباره آنها وجود دارد.
در پژوهش كنونى سعى شده است نخست آزادى عقيده از زواياى مختلف ريشهيابى شود و سپس با تبيين اصول و مبانى آن در فرهنگ اسلام و غرب، نتايج خاص هر ديدگاه، مشخص شده و از خلط و اشتباه جلوگيرى شود.
بدون شك، در حقوق اسلامى، احكام متعددى وجود دارد كه در نسبت آن با آزادى عقيده، بايد تأمل كرد، احكامى همانند: جهاد ابتدايى به منظور دعوت به اسلام، كيفرهاى مقرر براى مرتدان و محدوديتهايى كه براى كتابهاى ضلال وجود دارد. بهعلاوه، اصرار بر تدين در كارگزاران اصلى حكومت، و پذيرش دخالت دولت در مسائل اعتقادى و مسؤوليت آن در هدايت و تربيت دينى و دهها مسأله ديگر، با استنتاجات فوق، در تعارض است. گذشته از آنكه اساساً دين از بُعد قانون زندگى، كه ريشه در ربوبيت تشريعى خداوند دارد، با جوهره ليبراليسم در تضاد است و هرگز آن را تحمل نمىكند. از همين جا است كه آزادى عقيده از نظر اسلام، داراى مبانىِ خاص و فروع و نتايجى ويژه است.
در اين نوشتار آزادى عقيده از زاويه كلامى، فقهى، عرفانى و حقوقى مطالعه شده و همراه با بررسى آراى متفكران گذشته، آراى انتقادى امروزين، مورد بررسى و ارزيابى قرار گرفتهاست.
پيوستهاى ضميمه نيز نيمنگاهى به برخى نكات تاريخى درباره آزادى عقيده دارد.
[1]- عبدالحسين زرين كوب، در قلمرو وجدان، ص213.
[2] - گى تاتستا و ژان تستا، ديباچهاى بر تاريخ تفتيش عقايد، ترجمه غلامرضا افشارى، ص63.30.
[3] - برتراند راسل، مقاله «ملازمه علم و دموكراسى»، ترجمه مجتبى مينوى (آزادى و آزادى فكرى)ص28.
[4] - حسين مهرپور، نظام بينالمللى حقوق بشر، ص319.
[5] - ر.ك: عبدالحسين زرينكوب، در قلمرو وجدان، ص468.
[6] - جان ديون پورت، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه سيد غلامرضا سعيدى، ص215.
[7] - گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ص158.
[8] - على احمدى ميانجى، مكاتيب الرسول، ج2 ،ص 543 (و من كان على نصرانيه او يهوديه فانه لايغيّرعنها...).
[9]- همان، ص558 (و من كان على يهوديتة او نصرانيتة فانه لايفتن عنها)؛ نيز ر.ك: ص591 (لا يغيّر عنها)، و ص595 (لايفتن لترك دينه...).
[10] - همان، ص616 (ومن اجاب الى الاسلام فله مالنا و عليه ما علينا ،و من ثبث على دينه من اهل الاديان فانه لايضيق عليه و على كل حالم من الجزية على قدر طاقته).
[11] - همان، ج3، ص77 (لايكره احد على دينه و لا يؤذى).
-[12] همان، ج3، ص148 (ان لهم ما تحت ايديهم من قليل و كثير من بيعهم و صلواتهم و رهبانيتهم و جواراللَّه و رسوله لايغير اسقف من اسقفيته و لا راهب من رهبانيته و لا كاهن من كهانته و لايغيّر حق من حقوقهم و لا سلطانهم و لا شئ مما كانوا عليه).
[13] - جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلامى، ج4، ص128 (مسلمانان صدر اسلام هر جا را كه مىگشودند، به اشغال نظامى قناعت مىنمودند و متعرض دين و اخلاق و رسوم مسيحيان نمىگشتند) و ص174 (مسلمانان هيچگاه كسى را مجبور به مسلمان شدن نمىكردند).
[14] - طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج3، ص69.
[15] - گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ص158.
[16] - آدم متز، الحضارة الاسلاميه، ج1، ص44.
[17] - ر.ك: عبدالحسين زرين كوب، كارنامه اسلام، ص11.
[18]- همان، ص23.
[19] - ر.ك: عباس اقبال، خاندان نوبختى، ص46.
[20] - آقا محمد على بهبهانى در رساله خيراتيه مىگويد: در شهر ربيع المولود، وارد تهران گرديده، مشغول تعزير و تنبيه ملاحده صوفيه و فرق ضاله ظلميّه شده، بنابر درويش كشى نهاده و سرهاى آنها را تراشيده و... اجازه ضرب و شتم و ازاله ايشان، به بسيارى از دوستان داده، دفع وهم و رفع خوف از دم اين سگدمان از مردمان نموده... (ج2، ص452). وى در اين رساله، حكم به كفر فلاسفه مىكند، (ص 248) و از قاعده الواحد، به عنوان يكى از هرزههاى آنان نام مىبرد (ص260).
[21] - شريف، تاريخ فلسفه در اسلام، ج1، ص777.
[22] - ر.ك: سيد جعفر سجادى، مقاله «منشور تحريم فلسفه» (در كتاب مهدوى نامه)، ص457.
[23] - آقا نجفى قوچانى، كه اوضاع نجف را در نهضت مشروطيت درك كرده است، به برخى نكات تكاندهنده و عبرتآموز در اين باره اشاره مىكند (ر.ك: سياحت شرق، ص460؛ و نيز: حيات الاسلام فى احوال اية الملكالعلام، ص111).
[24] - محمد حسين طباطبائى، تفسير الميزان، ج4، ص131.
[25] - سيد محمد حسين حسينى طهرانى، روح مجرد، ص363 (به نقل از: علامه طباطبائى).