بستر تاریخی آزادی عقیده،چالش های دیروز،پرسش های امروز

۱۳۸۷ فروردین ۷, چهارشنبه

بسترتاریخی آزادی عقیده،
چالش های دیروز،
پرسش های امروز

آزادى عقيده، براى انسان امروز، يك معماى حل شده، و از حقوق مسلّم بشر است كه اسناد بين‏المللى حقوقى، بر آن گواهى مى‏دهد. از ويژگى‏هاى دنياى مدرن، آن است كه حق انسان را براى قبول يا انكار هر عقيده و اظهار آن، به رسميت مى‏شناسد و عقيده و مذهب را خارج از حيطه دخالت دولت مى‏داند.
تاريخ جوامع مختلف بشرى، تا پيش از قرن اخير، حكايت از چالش‏هاى فراوان و درگيرى‏هاى دشوار در اين باره دارد و به‏ويژه در اروپا فجايع فراوانى به نام دين، از سوى كليسا انجام گرفته است؛
[1] مثلاً توركمارا، رئيس محكمه تفتيش عقايد اسپانيا به علت آن‏كه شش هزار تن را به آتش عقوبت و به جرم الحاد از بين برد، مورد تقدير پاپ قرار گرفت. حتى فرقه‏اى كه مى‏كوشيد ترجمه كتاب مقدس را منتشر سازد، بارها در معرض تكفير و تعقيب كليسا قرار گرفت.
در آغاز، كليسا مى‏خواست با جريانات انحرافى مقابله كند؛ ولى بعداً به مصادره اموال و سپس در صدد جست‏وجو از ملحدان برآمد. در سال 1229 ميلادى مقرر شد كه در قلمرو هر كشيش، كميسيونى مركّب از يك كشيش و دو يا سه نفر غير روحانى، همه مخفى‏گاه‏ها را شناسايى و ملحدان را به اسقف معرفى كنند. در اوايل سال 1239 به حكم دادگاه تفتيش عقايد، پنجاه نفر از ملحدان، زنده به آتش افكنده شده و يا زنده به گور شدند. حتى براى مردگان مشكوك به الحاد هم، دادگاه تشكيل مى‏شد و جسد مرده را از خاك بيرون مى‏كشيدند و مى‏سوزاندند و سپس استخوان‏هارا در زنبيلى گذاشته، در شهر مى‏گرداندند و جارچى‏ها مردم را از چنان سرنوشتى، برحذر مى‏داشتند.
[2] عملكرد كليسا نه فقط بر اعتبار و حيثيت دين، صدمه فراوانى وارد كرد و مردم را به دين، سخت بى‏اعتقاد ساخت، بلكه بر تفكر علمى نيز خسارت‏هاى فراوانى زد و حتى در قرن شانزدهم و هفدهم ميلادى هم دانشمندان بإ؛ ّّ فشارهاى بسيارى روبه‏رو بودند و در اثر آن، طى قرن‏هاى بعد، گريز از مذهب و گرايش به مادى‏گرى، رواج يافت. راسل، كه خود از اين افراد است، مى‏گويد:
فيلسوف بزرگ ايتاليايى، جرد انوبرونو در 347 سال پيش به آتش سوخت. سيزده سال بعد از آن، منجم و فيزيك‏دان مشهور ايتاليايى، گاليله را پاپ روم، مرتد و ملحد خواند؛ براى اين‏كه مى‏گفت: آن‏چه ارسطو در خصوص سيارات سبع گفته است، صحيح نيست و حق با كوپرنيك است. بوفن، از علماى طبيعى فرانسه، به اين عقيده رسيده بود كه كوه‏ها و دره‏هاى روى زمين حادث است و قديم نيست؛ يعنى از ابتداى خلقت عالم وجود نداشته است. اونيورسيته سربن او را مجبور كرد كه اين عقيده را ترك كرده، ضد آن را بگويد.
[3]
هر چند تحولات فرهنگى اروپا، به اين وضع پايان داد و قدرت را از كليسا سلب كرد، ولى ارباب كليسا تا مدت‏ها در برابر آزادى عقيده مقاومت مى‏كردند و حاضر به قبول و تأييد آن نبودند. انقلاب كبير فرانسه در سال 1789، آزادى عقيده را رسماً اعلام كرد؛ ولى كليسا به مخالفت با آن برخاست و در سال 1832 پاپ گريگوار شانزدهم، طى بيانيه‏اى به آزادى نشر عقايد مذهبى اعتراض كرد.
اعلاميه حقوق بشر و شهروند فرانسه در سال 1789، بر آزادى مذهبى تصريح و تأكيد كرد؛ ولى پاپ پل ششم، طى پيامى در دهم مارس سال 1791 آزادى مذهبى را «حقوق وحشتناك» توصيف كرد و كاردينال پى، اسقف پواتيه، در سال 1853 به ناپلئون سوم نوشت :
متأسفم كه دولت شما هم‏چنان از اعلاميه حقوق بشر الهام مى‏گيرد كه چيزى جز نفى حقوق خدا را در بر ندارد.
ولى سرانجام، كليسا تسليم شد و در سال 1963، ژان پل بيست و ششم، رسماً آن را پذيرفت و انجمن روحانيون واتيكان نيز اين امر را به رسميت شناخت كه:
انسان حق آزادى مذهبى دارد... به‏طورى كه در امر مذهب، هيچ كس نبايد بر خلاف وجدانش وادار به انجام كارى گردد يا از انجام كارى باز داشته
[4] شود.
نمى‏توان ناديده گرفت كه خشونت‏هاى كليسايى و اقدامات تحميل‏گرانه آن، اروپاييان را پس از رنسانس، به عكس‏العمل‏هاى افراطى واداشت و آزادى را بهانه‏اى براى ورود به حيطه اقدامات غيرعقلانى و مرزشكنى ساخت. هنگامى كه روبسپير، رهبر انقلاب فرانسه، همگام نزديك خود، رولاند دولاپالتيه را به مرگ محكوم كرد و او را به نام آزادى و براى آزادى، به پاى گيوتين فرستاد، رولاند فرياد برآورد: «اى آزادى! چه جنايت‏ها كه به نام تو نمى‏شود!».
کارنامه مسلمانان
مسلمانان در تاريخ خود، فراز و فرودهاى فراوانى را در مسير آزادى عقيده، پشت سر گذاشته‏اند و نمى‏توان همه مقاطع حيات فرهنگى آنان را يك‏سان دانست، هر چند كه در مقايسه با پيروان اديان ديگر، امتياز بيش‏ترى كسب كرده‏اند.
[5] جان ديون پورت، پس از اشاره به شكنجه‏ها و قتل‏هايى كه به نام دين انجام گرفته، مى‏گويد:
با كمال اطمينان بايد اعتراف شود كه چنان جنگ‏هاى مهيب و فجيع و بلكه يك رشته جنگ‏هاى متوالى دينى، براى چهارده قرن، جز ميان مسيحيان در جاى ديگر وجود نداشت و هيچ‏گاه مللى كه داغ باطله كفر بر آن‏ها زده شده است، يك قطره خون به بهانه دين و به دليل مذهب نريخته‏اند.
[6]
وى اذعان دارد كه گرويدن ميليون‏ها آفريقايى و آسيايى به اسلام، معمولاً بر مبناى رغبت و ميل، و نه اكراه و اجبار بوده است. گوستاولوبون نيز اين سخن را مى‏پسندد و مى‏پذيرد كه:
براى پيروان مسيح، فوق‏العاده تأسف‏آور است كه تساهل مذهبى (احترام به مذهب ديگران و عدم اجبار به پذيرش مذهب خود) را كه در همه اقوام، جزء قانون مروت شمرده مى‏شود، مسلمانان به آنان آموخته‏اند
[7]
اگر ملاك داورى در اين زمينه، دوران تأسيس دولت اسلامى و گسترش آن قرار گيرد، بدون شك، سيره و روش مسلمانان، الگويى براى همه ملل شمرده مى‏شود. فرمان رسول اكرم‏9 به برخى از فرمان‏روايانى كه به يمن اعزام كردند، اين بود كه اگر يهوديان و نصرانيان بخواهند بر آيين خود باقى بمانند، آنان را آزاد گذاشته و بر پذيرش اسلام مجبور نسازيد و در قبال پرداخت جزيه، ايشان را در پناه امنيت دولت اسلامى قرار دهيد.
[8]
هم‏چنين آن حضرت به مردم يمن اين نكته را اعلام كردند كه يهوديان و مسيحيان، براى دست برداشتن از دين خود، نبايد تحت فشار قرار گيرند.
[9]
دستورالعمل پيامبر اسلام به فرمان‏روايان خود، آن بود كه هر كس مسلمان شود، حقوق و وظايف مسلمانان را خواهد داشت و هر كس از پيروان اديان، بر آيين خود پايدار ماند، با فشار و مضيقه مواجه نمى‏شود و هر فرد بالغ، به قدر وسع خويش، جزيه مى‏پردازد.
[10]
از جمله مواد توافق‏نامه پيامبر با قريش، در جريان حديبيه، آن بود كه همگان از آزادى دينى برخوردار باشند و هيچ كس در مورد دين خود، با اكراه و اجبار روبه‏رو نشود.
[11]
رسول اكرم در يك سند رسمى، به علماى مسيحى نجران متعهد شدند كه پايگاه‏هاى مذهبى آنان در اختيارشان خواهد بود و همه اسقف‏ها و كاهنان و راهبان و پيروانشان، درموقعيت خود، از امنيت برخوردار خواهند بود و بر رياست و رهبرى آنان تعرضى نخواهدشد.
[12]
پس از رحلت رسول اكرم نيز آموزه‏هاى نبوى در مسلمانان رسوخ داشت و همان سيره را ادامه دادند؛
[13] مثلاً پس از فتح فلسطين، ساكنان آن ديار از مسلمانان تقاضا كردند كه خليفه دوم، شخصاً براى امضاى قرارداد بدان‏جا كوچ كند. خليفه در قرارداد با آنان به اصل «عدم اكراه در دين» تصريح كرد: «و لا يكرهون على دينهم.»[14] و بدين وسيله، مسيحيان را در انتخاب دين جديد، كاملاً آزاد گذارد.
اگر اين رويه، با روش رفتار متقابل مسيحيان، به هنگام ورود به بيت‏المقدس مقايسه شود كه چگونه به قتل‏عام مسلمانان مبادرت كردند،
[15]به خوبى آشكار مى‏شود كه تجربه‏هاى تاريخى در اسلام با مسيحيت، از چه تفاوت عميقى برخوردار است. به قول يكى از متفكران غربى، هم‏زيستى مسلمانان با پيروان اديان ديگر، و روح تسامح در رفتار با آنان، براى اروپاييان آن زمان، ناشناخته بود.[16]
سماحت مسلمانان با پيروان اديان ديگر، چنان بود كه يهوديان زندگى در قلمرو اسلام را بر سكونت در قلمرو مسيحيت ترجيح مى‏دادند و نصاراى شرق (نسطوريان، يعقوبيان و...) در قلمرو اسلام، بيش‏تر از روم آسايش داشتند و حتى جزيه‏اى كه مجوسيان به مسلمانان مى‏پرداختند، به مراتب، سبك‏تر و راحت‏تر از ماليات سرانه‏اى بود كه پيش از آن به حكومت خويش (ساسانيان) مى‏دادند.
[17] از اين رو، غيرمسلمانانى مانند نصارايى كه در بيزانس به وسيله كليساى رسمى، مورد تعقيب قرار مى‏گرفتند، در قلمرو اسلام پناه مى‏جستند.[18]
البته در برابر اين جريان غالب در تاريخ مسلمانان، نمى‏توان انكار كرد كه آنان نيز در برخى مقاطع، از تعاليم اساسى مكتب خويش فاصله گرفته و با روش‏هاى ناپسند، در درگيرى‏هاى فرقه‏اى وارد شده‏اند. در تاريخ عباسيان و در اوج برخوردهاى نحله‏هاى مختلف كلامى، گاه چنين رفتارهايى از سوى فرمان‏روايانى كه به نام دين، سلطه و اقتدار داشتند، ديده مى‏شود. «محنه» شيوه‏اى از تفتيش عقايد بود كه بايد آن را از نقاط تاريك در كارنامه خلفاى عباسى شمرد. مسائلى هم‏چون حادث يا قديم بودن كلام خدا، چنان اهميت يافته بود كه محدثان و فقيهان، درباره آن، مورد تحقيق و آزمون قرار مى‏گرفتند و احمد بن حنبل كه طبق دستور معتصم عباسى، حاضر به عقب‏نشينى از موضع خود نبود، چندان تازيانه خورد كه بيهوش گرديد و به زندان افتاد.
[19]
در ادوار بعد نيز به‏طور نادر، مواردى از اين رويه، در گوشه و كنار جوامع اسلامى ديده مى‏شود و به‏ويژه، كسانى كه به تصوف يا فلسفه گرايش داشته‏اند، بيش‏تر در معرض تكفير و تهديد قرار مى‏گرفته‏اند. در اين زمينه، هر چند شكنجه‏هايى از نوع رفتار قساوت‏آميز ارباب كليسا، در جوامع اسلامى بى‏سابقه است، ولى رفتارهاى خارج از قاعده را هم به طور كلى نمى‏توان ناديده انگاشت.
[20]
متأسفانه بزرگ‏ترين حكماى اسلامى، مانند ابن‏رشد، ابن سينا، سهروردى، خواجه نصيرالدين طوسى، ملاصدراى شيرازى و فيض كاشانى، از سوى جماعتى متحجر و كم‏خرد، به كفر و زندقه رمى شده و تكفير گرديده‏اند. دسيسه مخالفان ابن‏رشد، موجب آن گرديد كه وى را تبعيدكرده و كتاب‏هايش را به شعله‏هاى آتش افكنند
[21] و به‏مناسبت محاكمه‏اش منشورى در مبارزه با فلسفه صادر گرديد.[22] ابن سينا با اشاره به همين اتهامات مى‏گويد:
كفر چو منى گزاف و آسان نبود
محكم‏تر از ايمان من ايمان نبود
در دهر، يكى چو من و آن هم كافر؟
پس در همه دهر، يك مسلمان نبود
و خواجه نصير الدين طوسى، كه از طرف فردى به‏نام نظام العلما تكفير شد، مى‏گويد:
نظام بى نظام ار كافرم خواند
چراغ كذب را نبود فروغى
مسلمان خوانمش زيرا كه نبود
دروغى را جوابى جز دروغى
در سده اخير نيز متحجران، اتهامات فراوانى را نصيب احياگران تفكر اسلامى و پيشوايان نهضت بيدارى، مانند سيد جمال الدين اسد آبادى، آخوند خراسانى و امام خمينى كرده‏اند.
[23]
علامه طباطبائى كه خود از قربانيان جهل و عناد اين جماعت است، پس از بحث درباره آزادى انديشه و تفكر از نظر اسلام و مطرود بودن شيوه كليسا در تحميل عقيده به‏وسيله شمشير و تازيانه و يا طرد و تكفير، مى‏گويد:
ولى متأسفانه ما مسلمانان، اين نعمت آزادى انديشه را هم‏چون بسيارى از نعمت‏هاى ديگر الهى، از دست داده‏ايم و برخوردهاى كليسايى، بر جوامع ما حاكم شده است.
[24] آيا شرم‏آور و شگفت‏آور نيست كه كار عدم تحمل و رفتارهاى دور از اخلاق و منطق، بدان‏جا برسد كه علامه طباطبائى «نسيم آزادى ليبرالى از غرب» را نعمتى براى جامعه اسلامى بشمارد كه در اثر آن، از فشار بر اهل معرفت كاسته شده است؟!
اين مشروطيت و آزادى و غرب‏گرايى و بى‏دينى و لاابالى‏گرى، كه از جانب كفار براى ما سوغات آمده است، اين ثمره را داشت كه ديگر درويش‏كشى منسوخ شده و گفتار عرفانى و توحيدى، آزادى نسبى يافته است، و گرنه شما مى‏ديديد امروز هم همان اتهامات و قتل و غارت‏ها و به دار آويختن‏ها براى سالكين راه خدا وجود داشت.
[25]
نگاه بشرامروز
اقبال به آزادى و اعتنا به منزلت بى‏رقيب آن، از ويژگى‏هاى عصر ما است. بشر متجدد امروز، نمى‏خواهد شريك و بديلى براى آزادى بشناسد و شرك را در اين باب مجاز نمى‏داند. او به‏ويژه، در عقيده و انديشه مى‏خواهد بر مبناى اراده و خواست خويش انتخاب كند و تصميم بگيرد و هيچ چيز مزاحمتى برايش فراهم نياورد. در چارچوب تفكر ليبرالى، زندگى هر فرد، متعلق به خود او است و او حق دارد كه باورداشتن يا باورنداشتن به هر چيز را برگزيند وتجربه‏كند.
آزادى عقيده و انديشه، براى انسان عصر ما، چندان بديهى و واضح است كه آن را بى‏نياز از استدلال مى‏داند و در عين حال، اصول و مبانى معرفتى‏اش، كه شناخت يقينى را دست نايافتنى قرار داده و شك كردن در همه باورها را به رسميت شناخته، دفاع از آزادى عقيده را آسان كرده است. او خورشيد حقيقت را در پس باورهاى متنوع پنهان، و اديان و آيين‏ها را روزنه‏هايى بدان مى‏داند و از اين رو، ترجيح عقيده‏اى خاص را غيرممكن مى‏شمارد و در نتيجه، بر اين باور است كه به همه با يك چشم بايد نگريست. به‏علاوه، چون اقتدار و اختيار حكومت، براى رفع تنگناهاى معيشتى و تأمين نيازهاى اوليه زندگى است، از اين‏رو، دولت‏ها نبايد در عقايد انسان‏ها دخالتى داشته باشند.
آزادى عقيده، در فرهنگ امروز غرب، متضمن اين پيام‏ها است:
1. انسان برتر از عقيده است و هيچ عقيده‏اى بر گوهر انسانى او صدمه نمى‏زند.
2. عقيده در تعيين حقوق انسان‏ها دخالتى ندارد و هيچ عقيده‏اى نه بر حقوق انسان‏ها مى‏افزايد و نه از آن مى‏كاهد.
3. انسان براى داشتن عقيده دلخواه خود، حق دارد.
4. عقيده انسان‏ها هم‏چون شؤون ديگر آنان، از قبيل جان و مال، از احترام برخوردار است و نبايد موردتعرض قرار گيرد.
5. انسان در برابر هيچ عقيده‏اى، تكليفِ قبول و التزام ندارد.
6. انسان براى نفى و انكار هر عقيده و آيينى مجاز است.
7. انسان براى رها كردن عقيده خويش و تغيير آن آزاد است.
8. به كودكان نبايد عقيده دينى خاصى را القا كرد.
9. نبايد عقيده‏اى را آيينه حقيقت، و يا عقيده‏اى را مخالفِ آن تلقى كرد.
10. حقيقت دينى و هدايت، اختصاص به پيروان يك آيين ندارد و همگان را به يك نسبت، در برمى‏گيرد.
11. آزادى عقيده، بدون آزادى براى ابراز و اظهار آن بى‏معنا است.
12. انسان مى‏تواند عقيده خود را تبليغ و ترويج كند.
13. اعتبار هيچ عقيده‏اى نيازمند دولت، نيست و دولت حق ابطال و نفى هيچ عقيده‏اى راندارد.
14. دولت نبايد بر مبناى عقيده خاصى سياست‏هاى خود را تنظيم كند و عقايد ديگر را ناديده انگارد.
15. دولت‏ها نبايد از عقيده و آيين ويژه‏اى حمايت كرده و براى پيروان آن، امتيازى در نظربگيرند.
16. دولت نمى‏تواند هيچ عقيده‏اى را شرط يا مانعِ حقوق اجتماعى يا سمت‏هاى دولتى قرار دهد.
17. تفتيش عقايد، ممنوع است.
البته هر يك اين گزاره‏ها را نمى‏توان مورد اجماع و توافق انديشمندان در فرهنگ غرب دانست؛ ولى مى‏توان گفت كه رأى غالب آنان در تأييد و حمايت از آن است؛ اما براى كسانى كه با اصول و مبانى چنين نگرشى به آزادى عقيده، مخالفند، به‏ويژه آنان كه فارغ از دغدغه‏هاى دينى نيستند و ايمان خود به يك مكتب آسمانى را حفظ كرده و پاى‏بندى به شريعت الهى را راه نجات انسان و تأمين سعادت وى مى‏دانند، اين داورى‏ها با ابهامات جدى روبه‏رو است و دست‏كم پرسش‏هاى فراوانى درباره آن‏ها وجود دارد.
در پژوهش كنونى سعى شده است نخست آزادى عقيده از زواياى مختلف ريشه‏يابى شود و سپس با تبيين اصول و مبانى آن در فرهنگ اسلام و غرب، نتايج خاص هر ديدگاه، مشخص شده و از خلط و اشتباه جلوگيرى شود.
بدون شك، در حقوق اسلامى، احكام متعددى وجود دارد كه در نسبت آن با آزادى عقيده، بايد تأمل كرد، احكامى همانند: جهاد ابتدايى به منظور دعوت به اسلام، كيفرهاى مقرر براى مرتدان و محدوديت‏هايى كه براى كتاب‏هاى ضلال وجود دارد. به‏علاوه، اصرار بر تدين در كارگزاران اصلى حكومت، و پذيرش دخالت دولت در مسائل اعتقادى و مسؤوليت آن در هدايت و تربيت دينى و ده‏ها مسأله ديگر، با استنتاجات فوق، در تعارض است. گذشته از آن‏كه اساساً دين از بُعد قانون زندگى، كه ريشه در ربوبيت تشريعى خداوند دارد، با جوهره ليبراليسم در تضاد است و هرگز آن را تحمل نمى‏كند. از همين جا است كه آزادى عقيده از نظر اسلام، داراى مبانىِ خاص و فروع و نتايجى ويژه است.
در اين نوشتار آزادى عقيده از زاويه كلامى، فقهى، عرفانى و حقوقى مطالعه شده و همراه با بررسى آراى متفكران گذشته، آراى انتقادى امروزين، مورد بررسى و ارزيابى قرار گرفته‏است.
پيوست‏هاى ضميمه نيز نيم‏نگاهى به برخى نكات تاريخى درباره آزادى عقيده دارد.
[1]- عبدالحسين زرين كوب، در قلمرو وجدان، ص‏213.
[2] - گى تاتستا و ژان تستا، ديباچه‏اى بر تاريخ تفتيش عقايد، ترجمه غلامرضا افشارى، ص‏63.30.
[3] - برتراند راسل، مقاله «ملازمه علم و دموكراسى»، ترجمه مجتبى مينوى (آزادى و آزادى فكرى)ص‏28.
[4] - حسين مهرپور، نظام بين‏المللى حقوق بشر، ص‏319.
[5] - ر.ك: عبدالحسين زرين‏كوب، در قلمرو وجدان، ص‏468.
[6] - جان ديون پورت، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه سيد غلامرضا سعيدى، ص‏215.
[7] - گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ص‏158.
[8] - على احمدى ميانجى، مكاتيب الرسول، ج‏2 ،ص 543 (و من كان على نصرانيه او يهوديه فانه لايغيّرعنها...).
[9]- همان، ص‏558 (و من كان على يهوديتة او نصرانيتة فانه لايفتن عنها)؛ نيز ر.ك: ص‏591 (لا يغيّر عنها)، و ص‏595 (لايفتن لترك دينه...).
[10] - همان، ص‏616 (ومن اجاب الى الاسلام فله مالنا و عليه ما علينا ،و من ثبث على دينه من اهل الاديان فانه لايضيق عليه و على كل حالم من الجزية على قدر طاقته).
[11] - همان، ج‏3، ص‏77 (لايكره احد على دينه و لا يؤذى).
-[12] همان، ج‏3، ص‏148 (ان لهم ما تحت ايديهم من قليل و كثير من بيعهم و صلواتهم و رهبانيتهم و جواراللَّه و رسوله لايغير اسقف من اسقفيته و لا راهب من رهبانيته و لا كاهن من كهانته و لايغيّر حق من حقوقهم و لا سلطانهم و لا شئ مما كانوا عليه).
[13] - جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلامى، ج‏4، ص‏128 (مسلمانان صدر اسلام هر جا را كه مى‏گشودند، به اشغال نظامى قناعت مى‏نمودند و متعرض دين و اخلاق و رسوم مسيحيان نمى‏گشتند) و ص‏174 (مسلمانان هيچ‏گاه كسى را مجبور به مسلمان شدن نمى‏كردند).
[14] - طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج‏3، ص‏69.
[15] - گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ص‏158.
[16] - آدم متز، الحضارة الاسلاميه، ج‏1، ص‏44.
[17] - ر.ك: عبدالحسين زرين كوب، كارنامه اسلام، ص‏11.
[18]- همان، ص‏23.
[19] - ر.ك: عباس اقبال، خاندان نوبختى، ص‏46.
[20] - آقا محمد على بهبهانى در رساله خيراتيه مى‏گويد: در شهر ربيع المولود، وارد تهران گرديده، مشغول تعزير و تنبيه ملاحده صوفيه و فرق ضاله ظلميّه شده، بنابر درويش كشى نهاده و سرهاى آن‏ها را تراشيده و... اجازه ضرب و شتم و ازاله ايشان، به بسيارى از دوستان داده، دفع وهم و رفع خوف از دم اين سگ‏دمان از مردمان نموده... (ج‏2، ص‏452). وى در اين رساله، حكم به كفر فلاسفه مى‏كند، (ص 248) و از قاعده الواحد، به عنوان يكى از هرزه‏هاى آنان نام مى‏برد (ص‏260).
[21] - شريف، تاريخ فلسفه در اسلام، ج‏1، ص‏777.
[22] - ر.ك: سيد جعفر سجادى، مقاله «منشور تحريم فلسفه» (در كتاب مهدوى نامه)، ص‏457.
[23] - آقا نجفى قوچانى، كه اوضاع نجف را در نهضت مشروطيت درك كرده است، به برخى نكات تكان‏دهنده و عبرت‏آموز در اين باره اشاره مى‏كند (ر.ك: سياحت شرق، ص‏460؛ و نيز: حيات الاسلام فى احوال اية الملك‏العلام، ص‏111).
[24] - محمد حسين طباطبائى، تفسير الميزان، ج‏4، ص‏131.
[25] - سيد محمد حسين حسينى طهرانى، روح مجرد، ص‏363 (به نقل از: علامه طباطبائى).