عوامل ماندگاری درجهل

۱۳۸۷ فروردین ۳۰, جمعه

عوامل ماندگاري در جهل
از منظر قرآن انسان هنگامي كه متولد مي شود، هيچ چيز نمي داند و از علم و آگاهي بهره اي ندارد. به تعبير بهتر، جاهل است. اما از استعدادي شگرف و منحصر به فرد براي آگاهي يافتن از محيط و عوامل پيراموني خود برخوردار است و به طور طبيعي در اين عرصه موانعي وجود دارد كه نويسنده در اين مقاله سعي كرده است به برخي از آنها اشاره اي اجمالي داشته باشد. مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم:
استعداد كسب دانش
جهل و ناداني يكي از رذيله هاي اخلاقي است كه هر كسي مي كوشد خود را مبرا از آن بداند. حتي سفيهان و ديوانگان خود را عالم و عاقل مي شمارند و از انتساب به جهل و ناداني پرهيز دارند. هر چند كه در بينش و تحليل قرآني انسان موجودي است كه از آغاز تولد از علم و دانش بي بهره است وحالت نخست و ابتدايي ماهيت وي جهل و ناداني است به گونه اي قرآن، انسان را موجوداتي برمي شمارد كه چيزي نمي دانست؛ و اين كه برخي درنهايت به جهاتي گرفتار جهالت و ناداني در پايان عمر خويش مي شوند؛ با اين همه در ماهيت انسان توانايي و ظرفيتي نهاده شده است كه مي تواند بياموزد و خود را از جهل و ناداني رهايي بخشد و نسبت به خود و خدا و هستي دانش و علم مفيد و سازنده اي به دست آورد. در انسان ابزارهاي شناخت و معرفتي نهاده شده است كه مي توان به گوش وچشم اشاره كرد. به سخن ديگر حواس آدمي مهم ترين ابزارهاي شناختي وي را شكل مي دهند. لامسه و قوه بساوايي نخستين و ساده ترين ابزار شناختي است كه همه جانوران و حتي برخي از گياهان پيشرفته از آن بهره مند هستند. هرچه ابزارهاي شناختي پيچيده تر مي شود از شمار جانوران دارنده آن كاسته مي شود. شنوايي و بينايي از پيچيدگي خاصي در حوزه ابزارهاي شناختي برخوردار مي باشد از اين رو شمار جانوراني كه از ابزارهاي كامل شنوايي و بينايي برخوردارند كاسته مي شود. البته اين بدان معنا نيست كه انسان همه اين ابزارها را به طور كامل و پيشرفته دارا مي باشد بلكه هستند موجوداتي كه در برخي از ابزارها از ساختار پيشرفته تري بهره مند مي باشند مانند ساختار پيشرفته بينايي در شاهين و عقاب و شنوايي در سگ و مانند آن ها.
اين ابزارهاي شناختي به انسان كمك مي كند تا بتواند با بهره گيري از قوه ديگري كه از آن به عقل و قلب ياد مي شود به دانش و علم دست يابد. دانش فرآيندي است كه تنها در موجوداتي چون انسان كه داراي قوه عاقله و قلب هستند پديدار مي شود؛ زيرا دانش عبارت از تحليل داده هايي كه از راه ابزارهاي شناختي به قوه عاقله مي رسد و قلب و عقل آن را از حالت ساده و ابتدايي شناختي و جزيي به اموري كلي تبديل مي كند. از اين رو برخورداري از ابزارهاي شناختي به معناي حصول دانش و علم نيست؛ بلكه قو ه اي به نام عقل و قلب لازم است تا آن را به شكل علم و دانش تغيير ماهيت دهد. درحقيقت دانش و علم شكل تغيير ماهيت يافته شناخت هايي است كه از راه ابزارهاي شناخت براي انسان داراي قوه عاقله پديد مي آيد. از اين رو مي توان ميان شناخت و دانش تفاوت معنايي و ماهوي جست.
عوامل و زمينه هاي جهل
جهل و ناداني در برابر دانش و علم قرار مي گيرد. از اين رو جاهل و نادان كسي است كه نتوانسته از قوه عاقله خويش به درستي بهره گيرد يا آن كه از ابزارهاي شناختي به درستي و كمال بهره گرفته باشد. عوامل بسياري مي تواند در عدم استفاده شخص از قوه عاقله دخالت داشته باشد. در اين جا نگاهي به برخي از عواملي مي شود كه زمينه هاي جهل در انسان را فراهم مي آورد و موجب مي شود تا انسان نتواند از قوه عقلي و قلبي خويش براي تحليل داده هاي شناختي استفاده نمايد. بيان اين عوامل جهل (و شايد به تعبير درست موانع علم) كه از قرآن استفاده مي شود به معناي اين نيست كه تنها موارد بيان شده زمينه و بستر جهل را فراهم مي آورد بلكه به اين معناست كه امور ياد شده مهم ترين و اصلي ترين موانع پيدايي دانش و عامل گرفتاري و بقاي انسان در جهل مي باشد.
عامل محيط
يكي از مهم ترين عواملي كه قرآن به عنوان بستر و زمينه هاي بقايي و پايداري جهل ياد مي كند (اين بر فرض آن است كه جهل در انسان به حكم اولي وجود دارد و دانش عارضي است كه جايگزين جهل مي شود. از اين رو سخن از بقايي و پايداري جهل است. اين مطلب تضادي با علم و دانش اسمايي ندارد كه خداوند در نوع بشر قرار داده است؛ زيرا دانش اسمايي همانند قوه و ظرفيت و توانايي است كه در انسان نهاده شده و نيازمند بروز و ظهور از راه به كارگيري ابزارهاي شناختي و دانشي است. از اين رو جهل به معناي ناداني و عدم وجود دانش فعليت يافته مي بايست با تلاش و كوشش انسان به دانايي و دانش تبديل شود.)
محيط زيست
بي گمان نمي توان از تأثير محيط زيست در ابعاد مختلف زندگي انسان و نقش مثبت و يا منفي آن غافل ماند. انسان در محيط زيست خود كه شامل محيط اجتماعي و فرهنگي و سياسي و امكانات و ظرفيت ها مي شود رشد مي كند و به بالندگي مي رسد. صفا و صميميت روستايي و قوانين ساده و جرم و جنايت و نيرنگ آن به همان سادگي روستاست و قوه عاقله بشر نيازي نمي بيند تا نيرو و توان بسياري را صرف كند تا به درك محيط و حل مسايل و مشكلات برسد. همين سادگي موجب مي شود كه رشد قواي عقلي نيز محدود و بسته به محيط زيستي شخص باشد. قرآن باديه نشيني و دوري از فرهنگ پيشرفته مدني و شهرنشيني را زمينه ناآگاهي به قوانين و احكام الهي برمي شمارد. (توبه آيه 97) اين بدان معنا خواهد بود كه انسان تحت تأثير محيط زيست خويش از دسترسي به عوامل دانش افزايي بي بهره مي شود و عقل و هوش وي تحليل مي رود. تأكيد بر باديه نشيني به آن معنا خواهد بود كه هم زمينه براي اطلاع رساني براي مسئولان و روشنگران وجود نداشته و هم اين كه اشخاص باديه نشين در موقعيتي قرار مي گيرند كه ناتوان از درك و فهم كلياتي مي شوند كه با فلسفه عقلاني ارتباط دارد. برخي از انديشمندان بر اين باورند كه اعراب باديه نشين ناتوان بر دريافت امور كلي و تجريدي محض و عقلانيت بحث مي باشند؛ زيرا امور محسوس و جزيي آنان را چنان محدود مي سازد كه از درك امور فلسفي و عقلاني ناتوان مي باشند. از آن جايي كه حدود و قوانين به شكل اموركلي و تجريدي مي باشد باديه نشينان گرفتار جهل و ناداني به اين امور مي شوند و از درك قوانين عاجز مي مانند. با آن كه قرآن كوشيده است در بيان قوانين از ساختار ساده تري بهره برد و با بهره گيري از تمثيل و بيان مصاديق اموركلي و صرف عقلي و فلسفي را به گونه اي ساده بيان كند با اين همه اعراب باديه نشين و روستاييان دور از تمدن شهري از درك همين امور ساده شده نيز ناتوان و عاجز مي باشند.
بنابراين مي توان گفت كه باديه نشيني و دوري از فرهنگ و تمدن شهري مي تواند خود عاملي مهم در بقا و پايداري جهل و ناداني وي به شمار آيد.
بيماري عقلي و دل مردگي
چنان كه بيان شد عقل و دل (قلب) به عنوان مهم ترين و اصلي ترين ابزار دانشي بشر از جايگاه ويژه و خاصي برخوردار مي باشد. انسان اگر از ابزارهاي كامل شناختي چون حواس بهره مند باشد، زماني مي تواند به دانش و دانايي دست يابد كه بتواند به درستي از قوه عاقله و قلب خويش بهره گيرد. عدم بهره گيري از قلب و قوه عاقله به معنا و مفهوم بقا و پايداري در حالت جهالت و ناداني خواهد بود.
قرآن بيماري عقلي و دل مردگي را عاملي مهم در جهل و بقاي ناداني انسان برمي شمارد و هشدار مي دهد كه بيماري عقلي و دل مردگي خويش را درمان كند تا از جهل و ناداني رهايي يابد. قرآن از بيماري قوه عاقله بشر گاه به اكنه و پرده ياد مي كند. (انعام آيه 25) و توضيح دهد كه دل و قوه دانشي و آگاهي بشر در پرده اي قرار مي گيرد كه امكان آن نيست تا شخص بتواند از ابزارهاي شناختي خود به طور درست بهره مند شود. شخص با آن كه از ابزارهاي شناختي بهره مند مي شود ولي اين داده هاي اطلاعاتي در مركز تحليل و تجزيه نمي تواند وارد شود تا به شكل دانش و دانايي تغيير ماهيت دهد.
البته قرآن درباره برخي از اشخاص بر اين نكته تأكيد مي ورزد كه آنان با آن كه از ابزارهاي شناختي كامل و سالمي برخوردارند به جهاتي آن را به گونه اي تغيير مي دهند كه ناتوان از درك درست محيط و كسب معلومات جزيي مي باشد. اين كه در گوش برخي از اشخاص وقر و سنگيني خاصي است كه شخص را از بهره گيري از ابزار شنوايي ناتوان مي سازد به معناي آن است كه ابزار شناختي خود از حالت سلامت بهره گيري بيرون رفته است. شخص گوش سالم و خوبي دارد و به خوبي مي شنوند ولي اين شنوايي به جهت وقر و سنگيني از حالت شنوايي درست و درك واقعيت بيروني و انتقال صحيح عاجز است. فرض كنيد كه فركانس و نوسانات ارتعاشات صوتي در حدي است كه گوش مي تواند آن را بشنود ولي اين گوش به گونه اي درآمده است كه مقدار نوسانات و ارتعاشات را كم تر يا بيش تر از آن چه هست گزارش مي كند. مانند كساني كه به ناشنوايي اندكي گرفتار هستند و صداهاي با فركانس پايين را نمي شنوند و به نظر وي شخص مقابل با خودش سخن مي گويد و پيچ پيچ مي كند. اين در حقيقت بيماري سنگيني گوش است به جهت نقص در ابزار شنوايي است ولي گاه ابزار شنوايي در سلامت است ولي از وقر و سنگيني خاصي برخوردار است كه داده ها را چنان كه در واقع وجود دارد كسب نكرده و انتقال نمي دهد. از اين روست كه قوه عاقله آنان هم اگر درست باشد نمي تواند تحليل درستي به دست دهد و دانش مطابق با واقعيت را ايجاد كند. قرآن به اين مسئله در آيه 25 سوره انعام اشاره كرده و آن را عاملي مهم در جهل و ناداني برمي شمارد.
در آيه 86 و نيز 93 و 127 سوره توبه از دل ها و قواي عاقله اي سخن مي گويد كه مهر خورده و از وضعيت طبيعي خود خارج شده و صرف گرديده اند. اين دل ها نيز نمي تواند درك و فهمي داشته باشند و ايجاد دانشي بكنند.
نكته جالب در اين آيات آن است كه گاه سخن از دانش ساده و علم مي شود و گاه از دانش عميق سخن به ميان مي آيد. به اين معنا كه اشخاصي كه دچار بيماردلي و دگرگوني در ساختار قالب و قوه عاقله و يا بسته شدن آن شده اند، گاه از درك عادي و دانش معمولي عاجز مي شوند و گاه ديگر نمي توانند به فهم و دانش عميق و ژرفي برسند. از اين روست كه گاه سخن از علم و گاه ديگر از فقه مي شود.
دوري از ذكر
قرآن عدم بهره گيري از ذكر و ياد خدا و اعراض و دوري از آيات الهي را عاملي مهم در مهر شدن دل ها و يا بسته شدن راه دانش و قفل شدن و بيماري آن برمي شمارد و بر اين باور است كه اشخاص با دوري از آيات الهي و انكار آن و از ياد بردن خداوند گرفتار دل مردگي مي شوند و راه دانش واقعي بر آنان بسته مي شود. اين گونه است كه شخص در جهل و ناداني خويش باقي مي ماند و راهي براي دانش و علم ساده و يا فهم و علم ژرف براي وي باز و گشوده نمي ماند.(اسراء آيه 46 و نيز كهف آيه 57)
شيطان و اعمال شيطاني
قرآن شيطان را دشمن آشكار بشر مي شناساند و از وي مي خواهد كه خود را از شر و زيان وي به خدا بسپارد و به او پناه برد. در تحليل قرآني ميان جهل و بقاي آن در انسان و شيطان ارتباط استواري را برقرار كرده است و مي فرمايد كه شيطان و پيروي از گام ها و سنت و سيره وي موجب مي شود كه انسان در علم را بر خود ببندد و در جهل و ناداني باقي بماند.
شيطان براي دست يابي به هدف خويش و بستن راه دانش و علم بر انسان از راه ها و ساز و كارهاي بسياري بهره مي گيرد. يكي از اين راه ها ترغيب و تشويق انسان به رفتارهاي ناشايست و گفتارهاي زشت و كردارهاي ناپسند است. اين گونه است كه انسان راه هاي درك و علم و دانش را بر خود مي بندد و دچار جهل و ناداني مي شود و بر پايه همان جهل خويش نسبت ناروايي را به خدا نسبت مي دهد. (بقره آيه 168 و 169)
در تحليل قرآني رفتار و كردار آدمي در بقاي انسان در جهل و يا دانش افزايي وي موثر است. انسان هرچه بيش تر به دانش خويش عمل كند دانش ژرف تر بر وي گشوده مي شود و راه عرفان و شناخت و دانش شهودي و عرفاني بر وي باز مي شود. چنان كه عمل به زشتي ها نه تنها راه عرفان و شهود را بر وي مي بندد بلكه راه دانش هاي عادي را نيز بر وي سلب مي كند.
بنابراين عمل به معلومي معلومي ديگر را توليد و ايجاد مي كند و ترك عمل به معلومي جهل را در شما مي افزايد. بنابراين در اين تحليل ميان علم و عمل رابطه استواري است چه برسد ميان گناه و علم؛ زيرا ترك دانش موجب جهل مي شود و اگر انسان به گناه و فحشاء و رفتارهاي سوء و بزهكاري و بدكاري بپردازد به يقين در دانش و علم را بر خود مي بندد و در جهل مركب قرار مي گيرد كه راه رهايي از آن وجود ندارد.